اِلارز، دختر جوانی که از بچگی پس از جدا شدن والدینش، با پدرش به آمریکا رفته بود، حالا پس از پایان دوران دانشگاه و تحصیل، برای دیدار مادرش پس از سالها به ایران بازمیگردد.
او که خاطرات مبهم اما گرمی از مادرش در ذهن دارد، با واقعیت جدیدی روبرو میشود: مادرش سالها پیش با مردی به نام کامیار ازدواج کرده که مردی بسیار خوب، مهربان و با اخلاق است و با او مثل یک پدر واقعی رفتار میکند.
اما غافلگیری اصلی وقتی است که الارز برای اولین بار با برادر کامیار به نام کیان روبرو میشود؛ مردی جذاب، مرموز و کمی شرور ...
نونای داستان ما منزویه خجالتیه مادرش و عموش به دلایلی خیلی مراقبشن تا اینکه یه روز اتفاقاتی میفته و متوجه حقایقی میشه متوجه میشه که دنیا اون چیزی که باید باشه نیست همه این داستانا در برابر ورود یه محافظ به زندگیش هیچه انگار ، حامی محافظی قوی نترس و خودرای و البته عاشق
به جن و پری اعتقاد داری؟ به اهریمن چطور ؟ اصلا میتونی از یه محافظ عاشق بگذری؟
خلاصه کتاب:
رمان: #عروس_شرطی
ژانر: #عاشقانه #اروتیک
نویسنده: #پاتریشیا_ویلسون
خلاصه:
شارلوت دختر باکره ای که قادر به پرداخت بدهی عموش نیست، اونم مجبوره برای نجات عموش از زندان و شرخرها، زن موقت و اجباری رئیس جذاب و گند اخلاق عموش بشه...
اولین باری که دیدمش،کشش وحشیانه ای بینمون ایجاد شد و خشکم زد. من یه پرستار بچه بودم و اون سرپرست بچه ای بود که قرار بود ازش پرستاری کنم. اما، اون رییس قدرتمند مافیاست. شیطان مقابل من بود.
مردی از جنس سنگ اما قلبی عاشق که در نبودش ، عشقش را از او میگیرند و همین جرقه باعث جنون رهانی میشود، که تر خشک را باهم میسوزاند و پشت پا میزند به حس برادری و خیانت میکند به میثمی که جانش به جان دلبرک رهان بسته است....
دختری از جنس من و تو.... با هزار امید و آرزو ازدواج میکنه... اما ناخواسته اسیر هوس برادر شوهر جنون وارش میشه، که آینده این دختر معصوم رو به تباهی میکشه...
شایان خلافکار مغرورمون دیوانه وار عاشق خدمتکار شخصیش میشه.. تو یه شب از عصبانیت مست میکنه
که باعث میشه به ساحل دست درازی کنه… پای کارش وایمسیته و هرجور شده ساحل رو به عقد خودش درمیاره
همون موقعس که میفهمه..
همه چیز از آن شب مرموز و ترسناک شروع شد، از یک عشق قدیمی تا تباه کردن ثمره آن عشق! آتشی که به پا شد و قتلعامی دردناک، پروایی که از دل مهر و محبت به قعر جهنم سرد و بیروح فرو آمد و مردی که مردانه ایستاد پای عزت او، تقابل نفرت و عواطف میان انبوه دشمنان قسمخورده و کینهتوز ..
باید زن کاپیتان می شدم و این تنها راهی بود که می تونستم برم رو کشتی پس یه قرار باهاش گذاشتم.
من وارث تاج و تختشو به دنیا میارم و اون در عوض اجازه میده رو کشتی زندگی کنم.
ولی اون کابوس دوران کودکیم بود اون کابوس کودکیم در برابر رویای زندگیم بود و مردی بود که از بچگی ازش فراری بودم البته نه فقط من بلکه همه فراری بودن.
اون دقیقا 15 سال ازم بزرگتره و من دقیقا تو روز تولدش به دنیا اومدم پس شاید واسه همین ازم متنفره مگه اینکه دلیلش چیز دیگه ای باشه مثلا...
اگه نویسنده رمان هستین و ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانیستا " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.