خلاصه کتاب:
داستان درباره ی دختری به اسم شیداس که از بچگی به همسایه شان ، کیوان علاقه مند است اما کسی در این مورد چیزی نمیداند بجز اردلان (پسر عمه اش).وقتی اردلان به خواست شیدا با کیوان صحبت میکند و کیوان میگوید که از شیدا خوشش نمی آید، شیدا افسرده میشود و همه او را دیوونه میپندارن. تا اینکه به خواست اردلان به روانپزشکی که استاد اردلان است مراجعه میکند تا داستان زندگی اش را تعریف کند …
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانیستا " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.