خلاصه کتاب:
نیلگون که در دوران دبیرستان دل به دبیر فیزیک مدرسه که مردی جذاب و جنتملنه می بنده و با توجه به مخالفت های خانواده افرا، نامزدی اون ها بعد از چندین سال به بُن بست میخوره. اما سرنوشت یک بار دیگه نیلگون رو در مقابل افرای پر از کینه قرار میده. سرنوشتی که باعث آشناییِ نیلگون با انوشیروان فخار میشه، مردی که نیلگون مجبور میشه علاوه بر کار در شرکت اون، مدتی به عقد موقتش در بیاد تا در امان بمونه…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانیستا " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.