خلاصه کتاب:
دستش را زير گونه اش ُهل داد و خيره به صورت در هم کشيده ی مژگان
زمزمه کرد:
-اين صدای چک چک نميذاره بخوابم.چرا کسی رو نمياريم سقف رو درست
کنه؟
مژگان بی آنکه زحمت باز کردن چشمهايش را به خودش بدهد پوزخند زد:
-پولش رو بيار تا درست کنيم برات!
-چرا فقط من؟ تو که داری خرج قر و فرت کنی...نداری خرج خونه کنی؟
مژگان لگدی وحشيانه به ساق پای او کوبيد و سپس پشت کرد:
-کپه ت رو بذار بابا زرت و پرت نکن...نصفه شبی ياد قر و فر من افتاده توله
خانوم!
-مژی...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانیستا " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.