خلاصه کتاب:
رمان درمورد دختری بنام چکامه ترابی و پسری بنام محسن جمشیدی فر هستش چکامه هنرجو رشتهی طراحی سایت هست و از طرف محسن جمشیدی فر که مربی بدنسازی هست پیشنهاد کار داره چکامه پیشنهادشو قبول میکنه و توی باشگاه براشون اتفاقات شیرین ، تلخ و جالبی میوفته..
اگه نویسنده رمان هستین و درخواست حذف رمان خود را دارید پیام بدهید
خلاصه کتاب:
آریا سعادتی مرد سی و شیش ساله ای که مدیر مسئول یکی از سازمان های دولتیه.. بعد از دو سال.. آرایه، عشق سابقش و که حالا با کس دیگه ای ازدواج کرده می بینه.
ولی وقتی می فهمه که شوهر آرایه کار غیر قانونی انجام میده و حالا برای گرفتن مجوز محتاج آریا شده تصمیم می گیره از قدرتش سو استفاده کنه و از آرایه می خواد که در ازای امضای مجوز پرستار بچه اش بشه تا اینکه...
لاوین دختر 17ساله ای که با کاوه آهنگر ازدواج میکنه ولی هنوز 3ماه بیشتر از ازدواجشون نمیگذره که کاوه تو تصادف میمیره. پسر ارشدِ خانواده آهنگر، قیصر 32ساله از قضا بزرگترین کارگردان کشور از سر تعصب لاوین رو به عقد خودش در میآره تا شایعه هایی که اون مشکل داره رو بخوابونه ولی با حامله شدن لاوین...
اگه نویسنده رمان هستین و درخواست حذف رمان خود را دارید پیام بدهید
در مورد دختری به اسم شهرزاد که پدرش توسط همکارش به قتل میرسه ، و شهرزاد بعد از مدت ها راضی به رضایت میشه به شرطی که پسر قاتل باباش باهاش ازدواج کنه تا بتونه ارث پدرش و که شرطش ازدواجه بگیره..و چه بلاهایی که سر جانیار نمیاره با همخونه شدنش برای انتقام!
لیلی دختری با تمام دخترانگی هاو دنیایی از جنس عشق و بی تجربگی،قدم به دنیای جدیدی از عاشقی و دیوانگی میگذاره و دوست دار مردی یک ده و نیم بزرگتر از خودش میشه
مردی با گذشته ای پرتجربه و خاکستری،که حاصلش دختری بنام پروانه است،که تنها چند سال با دلبر کوچولوی داستان اختلاف سنی داره...
نیاز مهر آرا، وکیل پایه یک دادگستری، دختری سر زنده و کله شق، برحسب یک اتفاق وارد پرونده شومی میشه که خارج شدن ازش غیر ممکنه و با خونی که ازش ریخته میشه، بازی شروع میشه... بازی ای که با خون شروع میشه و مردی که در سایه ها مثل یک مار وحشی، یک لنسر بزرگه!
اگه نویسنده رمان هستین و درخواست حذف رمان خود را دارید پیام بدهید
آریا رستگار استاد دانشگاه جدی و مغروری که بعد از سالها از آلمان به ایران اومده و در دانشگاه مشغول به تدریس میشه، با خودش عهد بسته با توجه به تجربه تلخ گذشتش دل به هیچ کس نبنده، اما همه چیز طبق نظرش پیش نمیره که یه روز به خودش میاد و میبینه گرفتار یه تار موی دانشجوی کوچولو و درس خونش شده، دانشجویی که از قضا معلم خصوصیه برادر زادشه و ...
اگه نویسنده رمان هستین و درخواست حذف رمان خود را دارین پیام بدهید
خلاصه کتاب:
در تاریکی دلانگیز شب، قطار شبانه به آرامی از میان دشت های وسیع و بی کران عبور می کرد . صدای
خشخش چرخ های قطار بر روی ریل های آهنین، به مانند نوای موسیقی آرامش بخش، گوشها را نوازش
میداد . در میان این آرامش دلپذیر، در درون یکی از واگن ها، داستانی پر از راز و معما در شرف وقوع
بود . مسافرانی که هر کدام با قصههای خود به این سفر پیوسته بودند، نمی دانستند که این سفر نه تنها جسم
آنها را به مقصد می رساند، بلکه روان و روحشان را نیز به چالشی بزرگ می کشاند . یکی از این
مسافران، امیر صادقی، تاجری موفق بود که در راه انجام معامله ای بزرگ و پر اهمیت، به این سفر
پیوسته بود . غافل از اینکه سرنوشت بازی دیگری برای او در نظر گرفته و زندگیاش به زودی به طرز
.غم انگیزی تغییر می کند
لیال جوان 1.
زن جوانی با گذشته ای مبهم . او به دلیل دالیل نامعلومی به شهر دیگری سفر می کند . لیال به نظر -
.میرسد که چیزی را از دیگران پنهان می کند و همین امر او را به یکی از مظنونین اصلی تبدیل می کند
امیر صادقی 2.
مردی میانسال و تاجر موفق. او به دنبال انجام یک معامله بزرگ به سفر می پردازد . امیر در ظاهر -
.آرام و مهربان است، اما در واقعیتی پنهانی زندگی می کند که تنها خودش از آن مطلع است
نرگس حیدری 3.
زن میانسالی که به تازگی شوهرش را از دست داده است . نرگس به شدت احساسی و حساس است و به -
.نظر می رسد که قصد دارد گذشتهاش را پشت سر بگذارد
رضا احمدی 4.
دانشجویی جوان و پرشور که به دنبال فرصت های تحصیلی جدید به سفر می پردازد . رضا به شدت -
.کنجکاو و جستجوگر است و به راحتی با دیگران ارتباط برقرار میکند
طلا به خاطر مشکلات مالی مجبور به ازدواج با عموی عشقش میشه.
درست در شب عروسش عشق سابقش با دختر کوچیکش برمیکرده...
قسمتی از رمان
شب وقتی به خونه برگشتم متوجه شدم همه جور دیگهای بهم نگاه میکنند، انگار میخواستن
چیزی بکن ولی نمیدونستن چجوری شروع کنند
چیزی شده؟ شما چهارنفر زیادی ساکتین نکنه میترسین بگین -
مامان بالشی به سمتم پرت کرد و گفت
همینم مونده از تو بترسم، ذلیل مرده چرا نگفتی انوش یکتا خواستگارته؟ -
با خودم گفتم اخه چجوری فهمیدن، حتما پریا گفته، الهی درد بگیری دختر
اشتباه میکنید بابا -
عمه
،امروز اومدم شهر، گفتم یه سر به تو بزنم، خودم حرفهاتون رو شنیدم پس انگار ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانیستا " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.