جانا دختری که سالها پیش طی یک حادثه پدر و مادرش را از دست میدهد و زمانی که میفهمد پدر و مادرش به دست پرویز فولادوند به قتل رسیده اند تصمیم میگیرد برای انتقام به عمارت فولادوند ها برود و کاری کند که پسر پرویز فولادوند یعنی مسیحا فولادوند عاشقش شود تا بتواند از این قضیه سو استفاده کند و انتقامش را به نحو احسن بگیرد،غافل از اینکه مسیحا یک مرد عادی نیست،او درگیر یک بیماری روانی است و با وجود گذشته ی نامعلوم و شخصیت مرموز اش جانا پشیمان شده می خواهد به هر نحوی از آن عمارت شوم ...
داستان سرگذشت زندگی یه دختر عمو و پسر عمو هست که خیلی همدیگه رو دوست دارن و با هم قول و قرار ازدواج گذاشتن
اما حسادت بقیه مانع رسیدن اون ها بهم میشه ، دختر قصه که تنهاست به اجبار بقیه ، با یه افغانی ازدواج می کنه و به زور از ایران میره و توی کشور غریب خیلی عذاب می کشه ، پسر قصه هم میره جنگ و اسیر میشه .... اما دختر قصه که اسمش مارال ِ وقتی که می فهمه حامله اس ، اون وضع رو تحمل نمی کنه و از اونجا فرار می کنه ...
اگه نویسنده رمان ...
درباره دختری به نام حنا هست که وارد دانشگاه میشه و با پسری به اسم کیوان آشنا میشه که اتفاقات جالبی براشون پیش میاد،دعواهای کلکلی و جربحثهای طنزآمیز
اما اتفاقات عجیب غریبی میوفته که حنای قصه رو شوکه میکنه درحالی که عاشق کیوان شده ولی متوجه میشه که کیوان برای...
اگه نویسنده کتاب هستین و درخواست حذف را دارین لطفا پیام بدهید
پرونده ی بزرگترین مافیای خاور میانه رو قبول کردم، فکر میکردم قراره همه چیز درست بشه ولی با عاشق شدن اون دیونه همه چیز به هم ریخت، من شده بودم معشوقه پنهونی یک مافیای بیرحم و کسی خبر نداشت تا روزی که ....
اگه نویسنده هستین و درخواست حذف رمان را دارین لطفا پیام بدهید
من غیاثم! غیاثِ ساعی!
بوکسور زیر زمینی ۳۰ سالهای که یه شب از سر مستی با یه دختر کوچولوی ۱۹ سالهای وارد رابطه میشم
منی که از جنس مونث فراریم واسه آزار دادن اون دختر بچه دست به هر کاری میزنم ولی حواسم نیست که دل و ایمونم بند اون دوتا چشم مشکی رنگش شده!
اینو زمانی میفهمم که دختر کوچولویی که با دستای خودم بزرگش کردم، با بچه ای که از من تو شکمش داره ترکم میکنه ...
آن چشمانش به تنهایی برای پیکارِ میانِ چند مرد ,هابیل وقابیل شدنِ برادر با برادر,خون وخونریزیِ میان دو طایقه بس بود .
آرامشی که در وجودِ این الهه زیبایی بود در هیچ یک از قصرهایش , جزیره هایش , زنان و زیبایی های دور و برش نمی یافت.
او باید صاحب آن چشمانِ جادو کننده , کهربایی رنگ را برای خودش می کرد باید.
خدای آن فرشته اگر میخواست انسان هایی را که خالقشان هست از دست من نجات دهد باید آن دختر را به من ببخشد
با من نجنگ دلبر جان...
این بازی یک سر برد دارد
ان هم منم نه تو...
شک نکن...
سحر و آرش ۴ سال است که ازدواج کرده اند، سحر عاشقانه همسرش را دوست دارد و همیشه در برابر رفتارهای سرد آرش و کم توجه های او صبور بوده، به امید اینکه آرش هم روزی قدر عشق او را بداند اما اکنون و دراین شب بعد از چهارسال آرش از او میخواهد که ...
اگه نویسنده هستین و درخواست حذف رمان را دارین لطفا پیام بدهید
یاسر رحمانی... پسر ناخلف معتمد محله حاج ایمان رحمانی، استاد بوکس و تقطیر نوشیدنی الکلی... معروف به پنجه طلایی!!!
مرد سی و دو سالهی قد بلند و خوش هیکلی که بخاطر مشکلاتش زنش ازش طلاق گرفته و خانوادهاش روی دیدنشو ندارن . یه شب زن بیوهای رو از چنگال یه روانی که قصد تعر*ض بهش داشت نجات میده و برای محافظت از زن و پسراش اونو به عقد خودش در میاره و با دیدن دلبری های دختره عاشقش میشه و.....
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانیستا " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.