داستان از جایی شروع میشه که پولاد به جرم ضرب و شتم و تلاش برای کُشتن همسر دومش، برفین، دستگیر شده.. شدت ضرب و شتم به قدری شدید بود که برفین به کما رفت و حالا هم رو تخت بیمارستان با مرگ دست و پنجه نرم میکنه.
آیهان فشن بلاگر، مغرور و معروفی که با یک کینه و حس انتقام قدیمی تن به ازدواج با مروارید دختر حاج بهرام ثروتمندترین جواهر فروش شهر میدهد تا به تقاص زخمی که حاج بهرام بر قلب خواهرش گذاشته است… بر سر مروارید بیاورد. تقابل عشق و مذهب در عاشقانه هایی نفسگیر دختری مذهبی و مردی جذاب اما بی بند و بار…
اگه نویسنده کتاب هستین و درخواست حذف آن را دارین کلیک کنید
دست سرنوشت دو عاشق شکست خورده رو سر راه هم میذاره …پولاد عاشقی شکست خورده که همسرش ، شب عروسی فرار میکنه و افسون زیبارویی که همسرش اون رو در ازای دریافت امتیاز بزرگترین مرکز خرید خاورمیانه با یه تاجر برده معاوضه کرده …. هر دو زخمی عشق و سیلی خورده ی جور یار، بهم نزدیک میشن تا پرده از رازهای خاک خورده برداشته بشه و عشق قداست خودش رو پیدا کنه .
اگه نویسنده کتاب هستین و درخواست حذف آن را دارین کلیک کنید
صبح روز بعد عروسی شوهر آیه ترکش میکنه
دو سال بعد آیه برای دانشگاه به تهران میره و متوجه میشه همسزش هم توی اون دانشگاه تدریس میکنه
قسمتی از داستان
اهنگ جدید که پخش شد به پیس رقص رفتیم، نیم ساعتی رقصیدیم، بعد به سمت میزی که
.روش غذا و دسرهای مختلف گذاشته بودن رفتیم
.بیا خیلی محترمانه بریزیم توی پیشدستی بریم یه گوشه بشینیم -
:مهسا
.من خیلی گشنمه، نمیتونم محترمانه غذا کوفت کنم -
.صدای آهنگ رو کم کردن، یه گروه مشغول پانتومین شدن و یه پوکر بازی میکردن
:مهسا
!اینا نمیخوان نقابهاشون بردارن -
.اینهارو بیخیال، بیا بریم دنبال دستشویی بابا، من دارم میترکم -
:از پیش خدمتی که ...
ده سالم بود. داشتند آش پشت پایت را میپختند. با مامان آمده بودیم برای کمک. لباس سربازی به تن داشتی و کولهای خاکی رنگ کنار پایت روی زمین بود. یک پایت را روی پلهی پایین ایوان گذاشتی. داشتی بند پوتینت را محکم میکردی. من را که دیدی لبخند زدی. صاف ایستادی و کلاهت را برداشتی. موهای سیاهت را تراشیده بودی. خندیدی. خندیدم. کچل شدی سیا. سرت را رو به عقب بردی. خندهات وسعت و چال لپت عمق گرفت. لحظهای در خندهات گیر کردم. هنوز بچه بودم. آن روز نمیفهمیدم چه به سرم آمده است. فقط چال لپی که دوست داشتم ...
درباره مردی به نام مسیح که از زن قبلیش خیانت دیده و خاطره خوبی از ازدواج نداره تا اینکه به اجبار پدرش دوباره ازدواج میکنه و …
گوشه ای از رمان پادشاه زمستان
“مسیح” باورم نمیشه بعد ده سال میلاد رو دیدم توی فرانسه باهاش اشنا شدم دکترای جراحی زیبایی میخوند همسن خودم بود تعجبم بیشتر از این شد که مادربزرگش توی روستا زندگی میکنه. غروب بود و هوا تاریک شده بود که مایسا اومد با دوستاش رفته بود بیرون و گفته بودم قبل تاریکی اینجا باشه سمت پله ها میرفت که با عصبانیت گفتم:
گفته بودم قبل تاریکی خونه باشی نگفتم؟ برگشت ...
سرمه دختری مستقل، موفق و هنرمند در زمینه سوزندوزی است و به تنهایی در تهران و دور از خانوادهاش که ساکن اصفهان هستند روزگار میگذراند.
پدر او را برای انجام کاری مهم به اصفهان فرا میخواند. کینه ای قدیمی بین او و پدرش موجب میشود در ابتدا خواسته پدر که مدیریت کارخانه فرش است را نپذیرد ولی با دلیل و برهان قانع میشود.
سرمه به تهران بر میگردد و زمانی که برای مدیریت کارخانه میرود با همسر سابقش روبرو میشود. نیمی از سهام کارخانه متعلق به اوست…
داستان با موضوعی اجتماعی مربوط به سرگذشت واقعی دختریه
که با یک اتفاق در مسیر دیگه ای قرار می گیره ….
ترمه دختری که مراسم عقدش درست قبل از خوندن خطبه ی عقد به
علت فوت پدرش و طی یه سری اتفاقات به هم می خوره و از آنجایی که
بارداره برای فرار از بدنامی، به اجبار خانوادش با مردی ناشناس ازدواج می کنه…
مردی به نام حامی…:
«آسمان» معلّم ادبیات یک دبیرستان دخترانه است که در یک روز پاییزی، اتفاقی به شیرینی فروشی مقابل مدرسه شان کشیده میشود و دلش میرود برای چشمهای چمنی رنگ «میراث» پسرکِ شیرینیفروش! دست سرنوشت، زندگی آسمان و خانوادهاش را به قتلهای زنجیرهای زنانِ پایتخت گره میزند و دختر قصّه را به صحنهی جرمی میرساند که بوی خون میدهد و بویِ عود …
اگه نویسنده کتاب هستین و درخواست حذف آن را دارین کلیک کنید
داستان درباره دو دوست به اسم تمنا و شیدا است
که هیچکدوم از گذشته اون یکی خبرندارن
اما با این حال بهترین دوستای همن.
یه روز مردی به گوشی تمنا
زنگ میزنه و ازش میخاد که به دنبال
دوستش شیدا بره و این زنگ پای تمنارو
به عمارتی پر رمز و راز باز میکنه
عمارتی خوف انگیز ک در اون مردی مقتدر
و ترسناک اما جذاب و دلفریب زندگی میکنه
رمانی پر از رمز و راز و معما و کشمکش
دختری بی پروا و سرکش و زیبا و
مردی ک به هیچ عنوان تحمل
این سرکشی هارو…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانیستا " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.