شایان خلافکار مغرورمون دیوانه وار عاشق خدمتکار شخصیش میشه.. تو یه شب از عصبانیت مست میکنه
که باعث میشه به ساحل دست درازی کنه… پای کارش وایمسیته و هرجور شده ساحل رو به عقد خودش درمیاره
همون موقعس که میفهمه..
همه چیز از آن شب مرموز و ترسناک شروع شد، از یک عشق قدیمی تا تباه کردن ثمره آن عشق! آتشی که به پا شد و قتلعامی دردناک، پروایی که از دل مهر و محبت به قعر جهنم سرد و بیروح فرو آمد و مردی که مردانه ایستاد پای عزت او، تقابل نفرت و عواطف میان انبوه دشمنان قسمخورده و کینهتوز ..
باید زن کاپیتان می شدم و این تنها راهی بود که می تونستم برم رو کشتی پس یه قرار باهاش گذاشتم.
من وارث تاج و تختشو به دنیا میارم و اون در عوض اجازه میده رو کشتی زندگی کنم.
ولی اون کابوس دوران کودکیم بود اون کابوس کودکیم در برابر رویای زندگیم بود و مردی بود که از بچگی ازش فراری بودم البته نه فقط من بلکه همه فراری بودن.
اون دقیقا 15 سال ازم بزرگتره و من دقیقا تو روز تولدش به دنیا اومدم پس شاید واسه همین ازم متنفره مگه اینکه دلیلش چیز دیگه ای باشه مثلا...
اگه نویسنده رمان هستین و ...
"آنا بعد از ده سال دوری به ایران برمیگردد. در فرودگاه با مرد جوانی روبهرو میشود. مردی که انگار او را خوب میشناسد!
او با صمیمیت با آنا حرف میزند و نشانه هایی به او میدهد که آنا متعجب میشود!
اما مشکل اینجاست...آنا او را نمیشناسد.
مرد گمان میکند آنا با او شوخی میکند و قبل از رفتن به او یاد آوری میکند که قولی که به او داده را فراموش نکند!
اگه نویسنده رمان هستین و درخواست حذف رمان را دارید پیام بدهید
کوچه ی تنگ و باریک و پیچ در پیچ محله ی پدری ام
پر است از مردهای کفترباز، چاقوساز، رعیت، بزاز،
خراط و نمدمال. مرده شورها توی کوچه ی ما خانه
دارند. به کوچه مان میگویند کوچه ی مرده شورها.
خواهر و برادرند و کسی پدر و مادر و قوم و خویش
آنها را به یاد ندارن
-گفته بودم بهت حاجی! گفته بودم پسرت بیماری لاعلاج داره نکن دختررو عقدش نکن.. خوب شد؟ پسرت رفت سینه قبرستون و دختر مردم شد بیوه!
حاجی که تا آن لحظه سکوت کرده با حرف سبحان از جایش بلند شد و رو به روی پسرکش ایستاد..
-خودم کم درد دارم که با این حرفات مرهم میزاری روش؟
دستش را روی قفسه سینه اش میگذارد و کمی به عقب میرود..
-قلبم مچاله شده از پر پر شدن ناصرم..چه میدونستم شب عقدش دسته گلم از دست میره؟
خانُم بزرگ با چشمان اشکی خیره حاجی میشود و دوبار روی پایش میکوبد.
-بمیرم برای ناصرم..حالا جواب دختره و خانوادش رو چی ...
دو روز به عروسیم مونده و باردارم
عروسی که نمیدونه پدر بچش کیه
دست میزارم روی یه ظالم
ظالمی که ...!!
اگه نویسنده رمان هستین و درخواست حذف رمان خود را دارید پیام بدهید
پسرِ کُرد هوسبازی که توی ۱۵ سالگی به (آلا) دختر همسایشون تجا*وز میکنه و از ترسش فرار میکنه و میره تهران و تبدیل به مردی خشک و متعصب میشه حالا بعد از ۱۰سال با آلا روبرو شده! آلا دخترِلوند و هاتی که غیرت آکام رو بخاطر اشتباهش به چالش میکشه
تانیا دختری که طی یک اتفاق از باربد جدا میشود و مجبور به ازدواج با مردی متعصب و خشن میشود که او را با حسایت هایش به ستوه می اورد تانیا چهارسال در قفس این مرد پا به پای فرزندش مینشیند و تمام مشکلات را تحمل میکند بعد از چهارسال مهراد بازمیگردد و با باربد روبرو میشود..
اگر نویسنده رمان هستین و درخواست حذف رمان خود را دارید پیام بدهید
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانیستا " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.