سرمه دختری مستقل، موفق و هنرمند در زمینه سوزندوزی است و به تنهایی در تهران و دور از خانوادهاش که ساکن اصفهان هستند روزگار میگذراند.
پدر او را برای انجام کاری مهم به اصفهان فرا میخواند. کینه ای قدیمی بین او و پدرش موجب میشود در ابتدا خواسته پدر که مدیریت کارخانه فرش است را نپذیرد ولی با دلیل و برهان قانع میشود.
سرمه به تهران بر میگردد و زمانی که برای مدیریت کارخانه میرود با همسر سابقش روبرو میشود. نیمی از سهام کارخانه متعلق به اوست…
داستان دختری که عاشق جاوید میشود و با جاوید ارتباط برقرار میکند و در اخر رازهایی برملا میشود که هویت و نسبت واقعی خود و جاوید مشخص میشود …
قسمتی از داستان عمویم نباش :
-محيا بدو دیر شد باید بریم خونه مامانی… بی توجه به عجلهی مامان حوله به دست وارد حموم شدم و گفتم: انگار خواستگاری خودته که انقد عجله داری! سر صبر و حوصله حموم کردم و حسابی به خودم رسیدم انگار که مجلس خواستگاری من باشه. امشب همه بودن همه فامیل و قرار بود
تاریخ عقد و عروسی رو مشخص کنن همراه لیلی و مجنون از خونه بیرون زدیم ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانیستا " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.