کوازار روایتگر داستانی عاشقانه از دنیای فرشتگان و شیاطین است…
دختری به نام ساتی که در یک شرکت برنامه نویسی کار می کند، پس از سپرده شدن پروژه مرموز و قدیمی نوسانات برق به شرکت شان، دست به ساخت یک شبکه کامل برای شناسایی انرژی های مشکوک (کوازار) که طی سال ها در قسمت های مختلف و عجیب شهر رخ می دهند، می زند…
حال که پس از دو سال تلاش مستمر، او در یک قدمی کشف دلیل این پدیده قرار گرفته کارفرمای جدید از کنسل شدن پروژه می گوید…
در این شرایط که ساتی به شدت عصبانی است، پیام دعوتی از جانب شخصی با آیدی سرخ دریافت می کند…
” اطلاعاتت را بردار و برو… برایت یک سرمایه گذار خصوصی پیدا می کنم…”
او نمی داند که قرار است با گروهی همکاری کند که هیچ کدامشان انسان نیستند و…
قسمتی از داستان کوازار
“داستان از زبان ساتی” داکت سیم دستگاهو بستم. اینم بلاخره تموم شد. بلند شدمو لباسمو تکوندم. خوبه … سه تا دستگاه دیگه مونده با ردیاب مرکزی. همه وقتی شبکه بشن به هم میتونیم پیش بینی کنیم کجا قراره کوازار اتفاق بیفته. فقط نمیدونم این پیش بینی چقدر به چه درد سام و بقیه
میخوره! دلم نگران سارا بود. از دیشب ازش بی خبر بودم به گوشی موبایلم نگاه کردم. شارژ نداشتم و خاموش بود. نفس خسته ای کشیدم و رفتم سراغ دستگاه مرکزی سیستم روشن کردم و خواستم وارد بخش آپدیت دستگاه بشم که حسش کردم. حضورشو قبل از حس عطر مخصوص بالهاش و صدای
قدم هاش حس میکردم. آروم سرمو بلند کردم. ساموئل قدرتش قبل از خودش حس میشد. یه جریان انرژی سرد و مثل چشم هاش یخی… اما در عین حال… دوست داشتنی… هنوز این فکر از سرم کامل رد نشده بود که با اون چشم های یخی بی روح و عصبانی چشم تو چشم شدم باید حرفمو پس
میگرفتم. دوست داشتنی؟! شک دارم. اخم کردمو دستمو به سینه زدم. بدون تفاوت رو به روم ایستاد. مکئی کرد که باعث شد ابروهام بره بالا و پرسیدم: چی شده؟ نقشه تو دستشو رو دستگاه باز کرد و گفت: این نقاط کوازار اتفاق افتاده تا الانه.. و این مسیر حرکتی که تورو داشتن میبردن … به نقاط و …
اگه نویسنده رمان هستین و درخواست حذف رمان را دارید پیام بدهید