صبح روز بعد عروسی شوهر آیه ترکش میکنه
دو سال بعد آیه برای دانشگاه به تهران میره و متوجه میشه همسزش هم توی اون دانشگاه تدریس میکنه
قسمتی از داستان
اهنگ جدید که پخش شد به پیس رقص رفتیم، نیم ساعتی رقصیدیم، بعد به سمت میزی که
.روش غذا و دسرهای مختلف گذاشته بودن رفتیم
.بیا خیلی محترمانه بریزیم توی پیشدستی بریم یه گوشه بشینیم –
:مهسا
.من خیلی گشنمه، نمیتونم محترمانه غذا کوفت کنم –
.صدای آهنگ رو کم کردن، یه گروه مشغول پانتومین شدن و یه پوکر بازی میکردن
:مهسا
!اینا نمیخوان نقابهاشون بردارن –
.اینهارو بیخیال، بیا بریم دنبال دستشویی بابا، من دارم میترکم –
:از پیش خدمتی که مسئول پذیرایی بود پرسیدم
دستشویی کجاست؟ –
:زن
.طبقه پایین در حال تعمیره برین طبقه باال، انتهای راهرو در سفید –
.تشکری کردم و همراه مهسا از پلهها باال رفتیم
:مهسا
.چقدر پله داره، نفسم گرفت –
.منم همینطور –
به آخرین پله که رسیدیم چشمم به دو نفر خورد که به میلههای حفاظ تکیه داده و مشغول
.بوسیدن هم دیگه بودن، هم با ما فاصله داشتن و هم نقاب داشتن، نتونستم بشناسمشون
:مهسا
اینا کین؟ –
.نمیدونم، بیا بریم –
:همینکه از سرم رو انداختم و پایین و چند قدمی رفتم صدای مهسا رو شنیدم که گفت
!باورم نمیشه –
همینکه برگشتم چشمم به نگار خورد، کسی که باهاش بود رو نشناختم، کسی باهاش بود
.نقابش نصف صورتشو گرفته بود
.نگار بند نقاب مرد رو از پشت باز کرد، درست مثل یه مجسمه سر جام خشک شدم
ساشا بود، مردی که نگار راجبش حرف میزد ساشا بود، زنی که ساشا عاشقش شده نگار
.بود! چرا من متوجه نشدم
.ساشا دوباره نقابش رو بست و چیزی به نگار گفت که نشنیدم
:مهسا
.آیه بهتره دیگه بریم –
.میگه ولش کنم بیام؟ نمیتونم بیخیالش بشم –
.اینجا جاش نیست –