مردی از جنس سنگ اما قلبی عاشق که در نبودش ، عشقش را از او میگیرند و همین جرقه باعث جنون رهانی میشود، که تر خشک را باهم میسوزاند و پشت پا میزند به حس برادری و خیانت میکند به میثمی که جانش به جان دلبرک رهان بسته است….
دختری از جنس من و تو…. با هزار امید و آرزو ازدواج میکنه… اما ناخواسته اسیر هوس برادر شوهر جنون وارش میشه، که آینده این دختر معصوم رو به تباهی میکشه…