خلاصه کتاب:
ترسیده و گریون فقط میدویدم
نفس کم آورده بودم
برگشتم عقب تا ببینم هنوز دنبالمه که با دیدنش ترس و وحشتم بیشتر شد
پاهام دیگه یاری نمی کرد. چند باری نزدیک بود سکندری بخورم.
به سختی تونستم جلوی زمین خوردنمو بگیرم
صدای ضربان قلبمو میشنیدم که چطور تند تند می زنه.
وحشت و ترس تمام وجودمو پر کرده بود...
خلاصه کتاب:
در تاریکی دلانگیز شب، قطار شبانه به آرامی از میان دشت های وسیع و بی کران عبور می کرد . صدای
خشخش چرخ های قطار بر روی ریل های آهنین، به مانند نوای موسیقی آرامش بخش، گوشها را نوازش
میداد . در میان این آرامش دلپذیر، در درون یکی از واگن ها، داستانی پر از راز و معما در شرف وقوع
بود . مسافرانی که هر کدام با قصههای خود به این سفر پیوسته بودند، نمی دانستند که این سفر نه تنها جسم
آنها را به مقصد می رساند، بلکه روان و روحشان را نیز به چالشی بزرگ می کشاند . یکی از این
مسافران، امیر صادقی، تاجری موفق بود که در راه انجام معامله ای بزرگ و پر اهمیت، به این سفر
پیوسته بود . غافل از اینکه سرنوشت بازی دیگری برای او در نظر گرفته و زندگیاش به زودی به طرز
.غم انگیزی تغییر می کند
لیال جوان 1.
زن جوانی با گذشته ای مبهم . او به دلیل دالیل نامعلومی به شهر دیگری سفر می کند . لیال به نظر -
.میرسد که چیزی را از دیگران پنهان می کند و همین امر او را به یکی از مظنونین اصلی تبدیل می کند
امیر صادقی 2.
مردی میانسال و تاجر موفق. او به دنبال انجام یک معامله بزرگ به سفر می پردازد . امیر در ظاهر -
.آرام و مهربان است، اما در واقعیتی پنهانی زندگی می کند که تنها خودش از آن مطلع است
نرگس حیدری 3.
زن میانسالی که به تازگی شوهرش را از دست داده است . نرگس به شدت احساسی و حساس است و به -
.نظر می رسد که قصد دارد گذشتهاش را پشت سر بگذارد
رضا احمدی 4.
دانشجویی جوان و پرشور که به دنبال فرصت های تحصیلی جدید به سفر می پردازد . رضا به شدت -
.کنجکاو و جستجوگر است و به راحتی با دیگران ارتباط برقرار میکند
خلاصه کتاب:
آرام،زیباترین دختری بود که توی عمرم دیده بودم،خیلی زیبا، اما شاید باورت نشه هیچ پسری جرات نمیکرد دنبالش راه بیفته، آخه کدوم پسر حریف دختری میشه که حداقل توی پنج تا هنر رزمی استاد شده، پدرش کارخونه داشت و یک شرکت بزرگ، راستش ممکنه بپرسین من چطور با این دختر آشنا شدم، داستان جالبی داره، اومده بود به یکی از دوستاش کمک کنه و توی همین گیرودار من باهاش آشنا شدم، دلش رو بردم، دوست شدیم،پدرش برای من شغل خوبی دست و پا کرد، رشته من وکالت بود و تمام کارهای شرکت افتاد دست من، یک جورهایی قادر مطلق اونجا بودم،
خلاصه کتاب:
به خودم اومدم و دیدم جلوی چشمهام قتلی اتفاق افتاده. اونجا بود که صدایی توی پیچوخم مغز چپاولشدهم پیچید. یعنی من مقصر بودم؟! شاید هم مقصر بودم که آدم اشتباهی رو برای کمک انتخاب کردم، آدمی که فکر میکردم من رو از بند اسارت افکارم نجات داده، همونی که از راه مقدس عشق وارد شد، با برگهای توی دستهاش، زندگیم رو دستخوش تغییر کرد و این من بودم که برای نجاتم از این مخمصه، باید راهی پیدا میکردم. داستان از جایی شروع شد که من هم خواستم بدونم سرانجامِ این وهم سیال چی میشه؟!
اگه نویسنده رمان هستین و درخواست حذف رمان خود را دارید پیام بدهید
خلاصه کتاب:
دختری ک توی ده زندگی میکنه و هنوز ازدواج نکرده و از این رو مورد تمسخر اهالی محله هستش.یه روز پسر معتاد محل مزاحمت ایجاد میکنه براش و دختر داستان هم یه سیلی به صورتش میزنه، طبق رسم و رسوم اگه دختری به پسری دست بزنه باید به عقدش دربیاد، اما خان محل این اجازه رو نمیده و دختر رو برای سوگلی عمارتش خواستگاری میکنه.....
فارا و فاطیما که پدر و مادرش رو توی تصادف از دست دادن، تحت سرپرستی دو خاله و تک دایی خودشون بزرگ شدن.. حالا با فوت فاطیما، فارا به تهران میاد ولی مرگ فاطیما طبیعی نبوده و به قتل رسیده.. قاتل کسی نیست جز....
خلاصه کتاب:
بعد از چهار سال فراق و دوری از خانواده، برادر و رفیق، برگشته، با ظاهری متفاوت، جسمی خسته و دلی تنگ...
ترجیح میدهد اول به دیدار رفیق و بعد برادرش برود. دو برادری که چهارسالی هست سیاهپوشش هستند. با نقشهای وارد شرکت میشود. برادری که داغ برادر دیده، متوجه حضور این غریبهٔ آشنا میشود و جنونی که باز برمیگردد...
خلاصه کتاب:
مرگ تنها عروس خاندان حسینی، باعث افسردگی نوهی شش سالهشان میشود. شوکا روانشناس ماهر شهر با خاندان حسینی، در ازای درمان امیرعلی معاملهای عجیب میکند.
خلاصه کتاب:
در مورد دختریه و میفهمه مادری که هفده سال فکر میکرده مرده، زندس و دور از اونا زندگی میکنه و در مورد خانواده ی مادرش کنجکاو میشه و به دنبال اونا میره ولی در این راه مشکلات زیادی رو برای خودش و پدرش به وجود میاره.
از اون طرف در مورد مردیه که در گذشته اشتباهات زیادی انجام داده.در مورد یه پدره
خلاصه کتاب:
دختری سختی کشیده و تنها..دختری که سعی می کنه با اینکه خودش تکیه گاه نداره اما برای تنها کسایی که براش موندن یه تکیه گاه محکم و امن باشه و از هیچ کاری براشون دریغ نمی کنه...
دختری شکننده،اسیب پذیر،محکم و با اراده ای قوی که سعی می کنه کسی شکنندگی و اسیب پذیر بودنش رو نبینه...
محکم و با اراده قدم برمی داره برای هرچه بهتر شدن زندگی عزیزانش...
با تمام قوی بودنش،بازم یه دختره و از جنس احساس..
بازم نیاز داره که سر رو شونه ی کسی بذاره و حمایت بشه...
دخترى که فک مى کنه ديگه احساس نداره اما ..
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانیستا " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.