خلاصه کتاب:
در تاریکی دلانگیز شب، قطار شبانه به آرامی از میان دشت های وسیع و بی کران عبور می کرد . صدای
خشخش چرخ های قطار بر روی ریل های آهنین، به مانند نوای موسیقی آرامش بخش، گوشها را نوازش
میداد . در میان این آرامش دلپذیر، در درون یکی از واگن ها، داستانی پر از راز و معما در شرف وقوع
بود . مسافرانی که هر کدام با قصههای خود به این سفر پیوسته بودند، نمی دانستند که این سفر نه تنها جسم
آنها را به مقصد می رساند، بلکه روان و روحشان را نیز به چالشی بزرگ می کشاند . یکی از این
مسافران، امیر صادقی، تاجری موفق بود که در راه انجام معامله ای بزرگ و پر اهمیت، به این سفر
پیوسته بود . غافل از اینکه سرنوشت بازی دیگری برای او در نظر گرفته و زندگیاش به زودی به طرز
.غم انگیزی تغییر می کند
لیال جوان 1.
زن جوانی با گذشته ای مبهم . او به دلیل دالیل نامعلومی به شهر دیگری سفر می کند . لیال به نظر -
.میرسد که چیزی را از دیگران پنهان می کند و همین امر او را به یکی از مظنونین اصلی تبدیل می کند
امیر صادقی 2.
مردی میانسال و تاجر موفق. او به دنبال انجام یک معامله بزرگ به سفر می پردازد . امیر در ظاهر -
.آرام و مهربان است، اما در واقعیتی پنهانی زندگی می کند که تنها خودش از آن مطلع است
نرگس حیدری 3.
زن میانسالی که به تازگی شوهرش را از دست داده است . نرگس به شدت احساسی و حساس است و به -
.نظر می رسد که قصد دارد گذشتهاش را پشت سر بگذارد
رضا احمدی 4.
دانشجویی جوان و پرشور که به دنبال فرصت های تحصیلی جدید به سفر می پردازد . رضا به شدت -
.کنجکاو و جستجوگر است و به راحتی با دیگران ارتباط برقرار میکند
طلا به خاطر مشکلات مالی مجبور به ازدواج با عموی عشقش میشه.
درست در شب عروسش عشق سابقش با دختر کوچیکش برمیکرده...
قسمتی از رمان
شب وقتی به خونه برگشتم متوجه شدم همه جور دیگهای بهم نگاه میکنند، انگار میخواستن
چیزی بکن ولی نمیدونستن چجوری شروع کنند
چیزی شده؟ شما چهارنفر زیادی ساکتین نکنه میترسین بگین -
مامان بالشی به سمتم پرت کرد و گفت
همینم مونده از تو بترسم، ذلیل مرده چرا نگفتی انوش یکتا خواستگارته؟ -
با خودم گفتم اخه چجوری فهمیدن، حتما پریا گفته، الهی درد بگیری دختر
اشتباه میکنید بابا -
عمه
،امروز اومدم شهر، گفتم یه سر به تو بزنم، خودم حرفهاتون رو شنیدم پس انگار ...
صبح روز بعد عروسی شوهر آیه ترکش میکنه
دو سال بعد آیه برای دانشگاه به تهران میره و متوجه میشه همسزش هم توی اون دانشگاه تدریس میکنه
قسمتی از داستان
اهنگ جدید که پخش شد به پیس رقص رفتیم، نیم ساعتی رقصیدیم، بعد به سمت میزی که
.روش غذا و دسرهای مختلف گذاشته بودن رفتیم
.بیا خیلی محترمانه بریزیم توی پیشدستی بریم یه گوشه بشینیم -
:مهسا
.من خیلی گشنمه، نمیتونم محترمانه غذا کوفت کنم -
.صدای آهنگ رو کم کردن، یه گروه مشغول پانتومین شدن و یه پوکر بازی میکردن
:مهسا
!اینا نمیخوان نقابهاشون بردارن -
.اینهارو بیخیال، بیا بریم دنبال دستشویی بابا، من دارم میترکم -
:از پیش خدمتی که ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانیستا " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.