خلاصه کتاب:
من بیست و یک سال داشتم که فالگیر آینده مرا خواند:به عنوان تنبیه برای جنایات شما فقط یک زن را دوست خواهید داشت … اما او هرگز شما را دوست نخواهد داشت.من حتی یک کلمه از آنها را باورنمیکردم.تا اینکه تقریباً ۱۰ سال بعد "سوفیارومانو" رو دیدم
برای این زن سخت بودم. برای این زن میمردم.اما اون ترکم کرد.اکنون سالها گذشتهاست و سوفیا به شوهر نیاز دارد.پدرش فوت کرده است مادرش میخواد اوازدواج کند با مردی که از خانواده شان و از شرکت آنهامحافظت کند.به دنبال کسی میگرده که قدرتمند باشه.کسی که ثروتمنده.کسی که خوشتیپه.حالا این تنها شانس منه با زنی باشم که عاشقشم.... و من مطمئن میشم که اون هم همین احساس رو داره.من یه عمر وقت دارم که باعث بشم که این اتفاق بیوفته.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانیستا " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.