دربارهی زندگی دختر تنها و فراری که خیلی غد و یک دنده است، و در این بین با سرگرد کَل میندازه که باعث میشه....!
از عصبانیت دندون هام رو روی هم ساییدم و انگشت هام رو مشت کردم. با شنیدن حرفهاش کلم داغ کرده بود و احساس می کردم که دود ازش بلند شده. خون تو مغزم مثل آب تو کتری به غلغل افتاده بود. برای لحظه ای تصمیم گرفتم که داد بزنم، فقط برای اینکه غرورم رو حفظ کنم. اما صدای مرتعشم بود که آهسته بین حنجره ام راه گرفت و بین لب هام جاری شد:
– هر چیزی لیاقت می ...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانیستا " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.